ما سی سال از بقیه کشورها جلوتریم:

ما اگر در هر زمینه‌ای از دنیا عقب‌تر باشیم٬ لااقل در یک چیز ٬جلوتریم و آن هم سابقه مبارزه با امپریالیسم و دشمنی با صهیونیسم است.
ما ایرانیان سی سال پیش همان شعارهایی را می‌دادیم که امروز بعضی از تازه به دوران رسیده‌ها در کشورهای خارجی میدهند.
سی سال پیش خیال میکردیم که اگر توی خیابان‌ها بریزیم و علیه امریکا و اسرائیل شعار بدهیم و پرچم آنها را آتش بزنیم٬ آنها از بین می‌روند و از شرشان راحت می‌شویم. خیال میکردیم با ریختن یک سطل آب اسرائیل غرق شده و از روی نقشه حذف میشود.
بخوبی بخاطر دارم که سی سال پیش اعلام کردند اگر محصولات امریکایی را تحریم کنیم٬ اقتصاد امریکا شکست میخورد و حالش جا می‌آید. غافل از اینکه بودجه یک ایالت کوچک امریکا چند برابر بودجه سالانه کشور ما بود.
ما اینقدر در مبارزه با امپریالیسم پیشروی کردیم که حتی از دیوار سفارت امریکا بالا رفتیم و آنها را گروگان گرفتیم.
حالا بعد از بیست – سی سال فهمیدیم (دور از شما ) عجب غلطی کردیم! چه افکار انقلابی مزخرفی داشتیم. چه دشمنی‌ها و آرمان‌های دور از عقلی داشتیم. هنوز داریم تاوان شعارهای نسنجیده آن زمان خودمان را می‌دهیم. واقعیات آن‌گونه نبود که ما تصور می‌کردیم.

اکنون بعد از آن همه فراز و نشیب٬ اکثریت مردم ایران از نظر تجربه سیاسی٬ سی سال جلوتر از بقیه هستند. آنها مزه دخالت دین در سیاست را چشیده‌اند. آنها زمامداری عالمان دینی و نمایندگان خدا بر روی زمین را تجربه کرده‌اند. اگر نسل جوان در کشورهای اروپایی و امریکا تازه به فکر حمایت از فلسطینی‌ها افتاده‌اند و هنوز دارند روی این بحث می کنند که آیا حق با حماس است یا با اسرائیل٬ مردم ما سوزش شلاق اربابان و حامیان حماس را سالها بر گرده خود احساس کرده‌اند.
مردم ما بهتر از دیگران میدانند حماس یعنی چه و پشت فریادهای الله اکبرها و نقاب‌های سیاه چه افکار و چه رفتارهایی نهفته است. مردم دنیا ممکن است این چیزها را ندانند ولی ایرانی‌ها با گوشت و پوست و استخوان خود آنها را لمس کرده‌اند.

البته یک نکته را نباید غافل شد و آن اینکه رهبران مملکت ما به اندازه هزار و چهارصد سال از دنیا عقب‌ترند و هنوز توی حال و هوای دوران صدر اسلام زندگی میکنند.
در نتیجه این سی سال جلو افتادن ما از دنیا یعنی کشک!

دلیران تنگستان:

یادش بخیر سریال دلیران تنگستان. قبل از انقلاب شبهای چهارشنبه از تلویزیون پخش میشد.
این سریال از آن دسته کارهای هنری بود که هیچ‌گاه فراموشش نخواهم کرد. این سریال تاثیر زیادی در روح و روان من گذاشت و درسهای زیادی را از آن آموختم.
وقتی نیروهای انگلیسی بوشهر را تصرف کردند٬ رئیسعلی دلواری که مردی وطن پرست بود در صدد جمع‌آوری نفرات جنگی و تشکیل سپاه برآمد ولی این کار به سادگی میسر نشد. حکومت مرکزی نه تنها به آنها کمک نمیکرد بلکه به انها به چشم شورشی نگاه میکرد و برای سرکوب آنها با قشون انگلیس همکاری میکرد.
اعیان و خوانین منطقه هم فریب انگلیسی‌ها را خورده بودند و با آنها همکاری میکردند.
افراد زبون و کم مایه که شرایط رشد خود را در آدم‌فروشی می‌دیدند٬ یا برای انگلیس‌ها جاسوسی میکردند یا برای حکومت مرکزی.
مردم عادی هم غرق در فقر و خرافات مذهبی گرفتار بودند و هیچ حرفی را جز آنکه از دهان آخوند دهاتشان بیرون آید قبول نمیکردند.
یک صحنه از آن سریال خیلی جالب بود. رئیسعلی وارد یک حسینیه شد که مردم در حال عزاداری ایام عاشورا بودند و داشتند سینه میزدند. رئیسعلی بالای پله‌های حسینیه قرار گرفت و با صدای بلند گفت: ای مردم! بجای انکه بر سر و سینه خود بزنید و برای ماجرای هزار و چهارصد سال پیش گریه کنید به پا خیزید و اسلحه برگیرید که دشمن بر خاک و ناموس شما مسلط شده برخیزید که کار شما بدتر از کار لشگر یزید است. مردم همچنان سینه میزدند و مثل این بود که اصلا آن حرفها را نمی‌شنوند.

نکته خیلی جالب‌تر این داستان٬ وجود یک آلمانی بود که به کمک مردم تنگستان آمده بود. او با داشتن اطلاعات مفیدی از قوای انگلیسی‌ها٬ مشاور خوبی برای رئیسعلی و دوستانش بود. آنروزها هم بین دوستان و یاران رئیسعلی بر سر استفاده و یا عدم استفاده از کمک یک خارجی برای رسیدن به پیروزی ٬ بحث و کشمکش‌های فراوانی درگرفت.
یک عده از همان آدمهای پست و زبون که در خفا با دولت مرکزی روابطی داشتند و برای آنها جاسوسی میکردند مخالف استفاده از کمکهای آن آلمانی بودند. میگفتند: ما خودمان جلوی انگلیس‌ها می ایستیم و نیازی به کمکهای یک کافر و مجوس آلمانی نداریم. این در حالی بود که اصلا اعتقادی به مبارزه نداشتند.

دقیقا مثل این روزها. یک عده آدم پست و زبون که فقط دنبال منافع شخصی خود هستند و اصلا به آزادی و دمکراسی اعتقادی ندارند٬ منتظرند ببینند چه کسی مورد حمایت‌های خارجی قرار میگیرد٬ آنوقت بوق و کرنا راه می‌اندازند که بعله. فلانی خودش را به استکبار جهانی امریکا و صهیونیسم بین الملل فروخت. یا از هلندی‌ها پول گرفت و …
روزنامه کیهان و همکارانش در خارج کشور را ببینید. آدم یاد آن صحنه‌های سریال دلیران تنگستان می‌افتد.

نکته آخری که از این سریال به یاد دارم به ماجرای ترور رئیسعلی دلواری مربوط میشود. رئیسعلی دلواری را سربازان انگلیسی نکشتند٬ سربازان حکومت مرکزی هم او را نکشتند بلکه رئیسعلی دلواری توسط یکی از همین آدمهای فرومایه و کم عقل کشته شد. اسمش حسینعلی بود. حسینعلی نمیدانم چی چی.
تاریخ ایران همیشه پر بوده از این آدم‌های پست و فرومایه که بخاطر منافع کوتاه مدت خود حاضر به همه نوع پستی و خفت میشوند. این نوع آدم‌ها دلشان نه برای وطن میسوزد نه به مرام و مسلکی اعتقاد درست و حسابی دارند٬ نه برایشان دشمن خارجی مطرح است نه فقر و بدبختی مردم و ظلم و ستم نظام حاکم برایشان مهم است و نه هیچ چیز دیگر. فقط و فقط منافع شخصی و کاسب کاری. اگر دشمن خارجی پول بیشتری بدهد برای او کار میکنند و اگر دشمن داخلی وعده و وعید بهتری بدهد سنگ آن را به سینه میزنند و گاهی به هردو سرویس میدهند!
اگر این سریال را پیدا کردید یک بار دیگر آنرا نگاه کنید. بدرد این روزها میخورد.

پازل توسعه در جمهوری اسلامی:

در ادامه نوشته قبلی و در پاسخ به این سوال که چرا وضع ما اینقدر قارش میش است سه نظریه یا سه دیدگاه قابل طرح است:

۱- بعضی معتقدند که اصولا بوجود آوردن کمبودهای معیشتی در زندگی مردم ایران طی سالهای اخیرعمدی است و خواست حکومت است. آنها میگویند اگر اوضاع مردم روبراه شود و مردم غم نان و آب و برق و گاز و بنزین و سیب زمینی و تاید و شکر و … نداشته باشند فورا بفکر داشتن استانداردهای زندگی مدنی می‌افتند و حرفهایی میزنند که نباید بزنند و کارهایی میکنند که پایه‌های حکومت را خواهد لرزاند. پس بابد همیشه آنها را توی این وضعیت نگه داشت.
این دیدگاه بیشتر در بین افراد سالخورده ایرانی رواج دارد. مخصوصا در بین بازنشسته گان لشگری و کشوری که این روزها در پارکها دور هم جمع میشوند و اوضاع ایران و جهان را تحلیل میکنند.
خداوند این بازنشسته گان عزیز را برای مامان شان حفظ کند!

۲- عده دیگری که تعدادشان هم کم نیست میگویند: اراده حکومت و دست‌اندرکاران این است که کمبودهای اولیه زندگی مردم را رفع کنند و اوضاع مردم را از این وضعیت مشقت بار بیرون بکشند. آنها هم میخواهند وضع مردم خوب شود ولی مشکل اینجاست که این کاره نیستند و مدیریت کردن بلد نیستند.
این دیدگاه مخصوص کسانی است که سابقه اجرایی و مدیریتی در داخل کشور نداشته و محدوده اطلاعاتشان در قلمرو روزنامه ها و اینترنت و حرفهای رادیو و تلویزیون است. آنها عملا وارد سیستم اجرایی کشور نشده اند تا ببینند چه موانعی بر سر طرح های مفید و ملی بوجود می آورند و چگونه تلاشهای افراد وطن پرست را خنثی میکنند. اینها ممکن است با عملکرد ضعیف احمدی نژاد مخالف باشند ولی امیدوارند توی همین سیستم و توی همین ضوابط فرد لایقی پیدا شود و اوضاع را سر و سامان دهد.
خدا انشالله این عده را شفای عاجل عنایت فرماید!

۳- عده دیگری هم هستند که میگویند مشکلات زندگی مردم ایران عمیق تر از این حرفهاست و آمدن و رفتن تقی یا نقی و یا لیاقت داشتن و نداشتن ایکس و ایگریگ٬ تفاوت چشمگیری در امورات مردم رخ نخواهد افتاد. ایران یک کشور جهان سومی است و حل این مشکلات و عوض شدن اوضاع مردم بستگی به تغییر ساختارهای بنیادین دارد. معتقدان این نظریه میگویند توسعه و آبادانی کشور نیازمند داشتن یک «جهان بینی باز و آزاد» است. کشورهایی که هنوز درقید و بند کنترل بند تنبان مردم خودشان و محتویات درونی آن گرفتارند چگونه خواهند توانست جهانی فکر کنند و اندیشه جهانی داشته باشند و همراه و هم سرعت توسعه جهانی باشند؟
بگذارید یک مقدمه دیگری بگویم و بعد دوباره برمیگردیم به همین بحث:

فکر کنم همان سالهای ابتدایی ریاست جمهوری آقای خاتمی بود که یک گروه تحقیقاتی گزارشی از پیش بینی وضعیت بیکاری و نابسامانی‌های اجتماعی ایران در ده سال آینده را به شورای اقتصاد ارائه دادند. در آن گزارش آنها محاسبه کرده بودند باتوجه به نرخ رشد جمعیت در ایران و همچنین جوان بودن ترکیب جمعیتی٬ هرساله بیش از یک میلیون نفر به جمعیت بیکاران کشور اضافه میشود و در سالهای بعدی این رقم همچنان رشد صعودی خواهد داشت. همه اینها شغل میخواهند. مسکن میخواهند. امکانات شهری و آب و برق و گاز و خورد و خوراک می‌خواهند….
آنها حساب کرده بودند که اگر دولت میخواهد در آینده دچار کمبودها و بحران‌های اجتماعی نشود باید امکانات و شرایطی را بوجود آورد تا حدااقل سیصد میلیارد دلار در در همان سالهای ابتدایی سرمایه گذاری شود. این رقم در زمانی بود که قیمت نفت در آن زمانها کمتر از ده دلار بود و درامد سالانه کشور کمتر از بیست میلیارد دلار. بنابر این تامین سیصد میلیارد دلار فقط یک راه داشت و ان هم جلب سرمایه های خارجی بود. اما جلب سرمایه خارجی با ماهیت رفتاری این حکومت دو موضوع متنافر هستند. نمیشود هم به دنیا فحش داد و هم انتظار داشت که جهان با ما تعامل خوبی داشته باشد.
آن گزارش تحقیقاتی در همان زمان به جایی نرسید و به زباله دانی تاریخ انداخته شد. دلیلش هم روشن است. ساختار جهان ستیزی این حکومت آفت جذب سرمایه های خارجی و مشارکت بین المللی است.
تا زمانی که این وضعیت هست خبری از توسعه نخواهد بود و مردم ما همیشه گرفتار تامین نخود و لوبیا و قند و شکر و دیگر مایحتاج اولیه خواهند ماند.
این ادعا را از روی بغض و نفرت از حکومت جمهوری اسلامی نمیگویم. واقعا به این باور رسیده ام که مشکلات مردم در زیر سایه این حکومت حل نخواهد شد و اگر روزی این مشکلات حل شود قطعا حکومت ایران ماهیتی متفاوت با حکومت فعلی است.

بنظر من شرایط کنونی وضعیت فعلی ایران در بدترین وضعیت طی نیم قرن اخیر قرار گرفته. شیرازه کارها از هم پاشیده شده و عنان مقابله با بحران‌های معیشتی مردم از دست آقایان خارج شده است. به همین خاطر است که باوجودیکه قیمت نفت از ده پانزده دلار به یکصد و بیست دلار هم رسیده٬ نه تنها اوضاع مردم خوب نشده بلکه بدتر هم شده.

کنار رفتن احمدی‌نژاد و یا آمدن نفر بعدی هم نمی‌تواند این کمبودها و بحران‌ها را علاج کند. بعضی اصرار دارند کاسه و کوزه همه این مشکلات و کمبودها را سر کابینه احمدی نژاد بشکنند. این مشکلات و عقب ماندگی ایران از کشورهای دیگر چیزی نیست که با رفتن احمدی نژاد و امثال او حل شود.
حکومتی میتواند این وضع را عوض کند که قادر باشد چنان وجهه‌ای از ایران بسازد که امکان سرمایه‌گذاری خارجی در ایران فراهم شود. صاحبان سرمایه ازآدانه بیایند و بروند و دورنمای خوبی از آینده را برای آنان ایجاد نماید.

ببینید همه کشورهایی که قبلا وضعیت اقتصادی وخیمی داشتند و الان به مرحله رشد و قابل قبولی رسیده‌اند ٬ در انتخاب مسیرشان یک نقطه اشتراک داشته اند و آن چیزی نیست جز باز کردن درهای کشورشان برای سرمایه‌گذاری و تعامل با کشورهای جهان.

مثلا شما چین را ببینید. سی چهل سال قبل٬ چین کشوری بود که رهبران آن مثل مسولین جمهوری اسلامی فکر میکردند. همیشه در حال دشمنی با دیگر کشورها و مقابله با تهاجم فرهنگی و اینجور مزخرفات بودند. نتیجه آن سیاستهای بسته چیزی جز فقر و فلات جمعیت یک میلیاردی آن نبود. وضعیت چین آنقدر خراب بود که بزرگترین مشکلش تامین خوراک برای زنده ماندن مردم بود.
اما از زمانی که درهای کشور را برروی دنیا باز کردند٬ و از دشمنی با این و آن دست کشیدند و با دنیا آشتی کردند٬ سیل سرمایه بسوی چین روان شد و الان کار بجایی رسیده که کمتر کالایی را شما میتوانید پیدا کنید که ساخت چین نباشد. ممکن است هنوز مشکلاتی داشته باشند ولی وضعیت شان درحال توسعه است و مسیر انتخابی شان درست و امیدوار کننده است.
همین امارات را ببینید. امارات فقط با پول نفت نبود که به اینجا رسید. داشتن فکر آزاد و اقتصاد آزاد بود که باعث جلب سرمایه ها از دور و نزدیک گردید. مالزی و ترکیه و هند و حتی بعضی از کشورهای افریقایی نیز در مسیر خوبی قرار گرفته اند و آینده خوبی خواهند داشت.
ما فکر میکنیم اگر درهای مملکت را به روی دنیا باز کنیم٬ خارجی‌ها ما را میخورند. درصورتیکه اینطور نیست. استقلال و عزت یک کشور در گرو تامین وضعیت معیشتی مردم و فراهم کردن زمینه رشد و فعالیت مردمان آن کشور است. با حرف و شعار و چرت و پرت گفتن که استقلال و اقتدار ملی محقق نمیشود.
اما چرا این کار در جمهوری اسلامی محقق نمیشود؟
چون که اینها وجهه بین المللی ندارند. سرمایه‌گذار مغز خر نخورده است که سرمایه‌اش را در جایی بیاورد که از همان بدو ورودش به او تذکر بدهند که حجابت را درست کن. کراواتت را باز کن. دکمه‌ات را ببند. کفش پاشنه بلند نپوش و بقیه چیزهایی که شما بهتر از من میدانید.
اما باوجود همه این چیزهایی که گفتم بعنوان یک ایرانی به آینده ایران بسیار امیدوارم. دلیل امیدواری ام روند تحول جهانی است. تحولات ارتباطی جهانی آنقدر سریع و پرقدرت است که کل دنیا را به حرکت درخواهد آورد .همه ما سرنشنان یک چرخ و فلک خواهیم بود و خواسته یا ناخواسته با سرعت جهانی حرکت و زندگی خواهیم کرد.
در قرن بیست و یکم چیزی به نام دخالت مذهب در حکومت یک جوک بی مزه است. هیج قدرتی نمیتواند به مدت طولانی نسل امروز را از داشتن یک زندگی آزاد محروم کند. دوران ایزوله کردن مغز مردم بسر آمده و عرصه بر حکومتهای دیکتاتور تنگ شده است و آنها مجبور خواهند شد تن به تغییرات مطابق خواست مردم بدهند والا از گردونه این چرخ و فلک به بیرون پرت خواهند شد.

ای ملت خاموش! «خاموشی» حق تو نیست.

راستش الان که دارم که جملات را می‌نویسم بااکراه و وسواس می‌نویسم. چون میدانم حتما عده‌ای کوتاه فکر پیدا خواهند شد تا بگویند: تو خودت رفتی توی خارج کشور نشستی و از دور میگی لنگش کن!
بنابراین برای اینکه این بهانه را از دیگران بگیرم بنا دارم فقط به نقل تجربیات و باورهایم بسنده کنم و کاری به لنگ و ران و باسن حکومت نداشته باشم. مردم خودشان میدانند که لنگش کنند یا نکنند.
ابتدا بگذارید یک خاطره‌ای را برایتان نقل کنم:
پارسال رفته بودم جزیره قشم. یک روز عصر به همراه چند تن از دوستان روی نیمکتهای چوبی یک قهوه‌خانه کنار ساحل نشسته بودیم و جای شما خالی قلیان میکشیدیم و گپ میزدیم.
پیرمرد صاحب قهوه‌خانه که مرد خوش بیان و خوش اخلاقی بود را هم دعوت کردیم کنار ما بنشیند و از اوضاع خودش و وضعیت قشم و مقایسه‌اش با امارات حرف بزند.
بعد از کمی شوخی و بگو بخند٬ صحبت پیر مرد به اینجا رسید:

« همین امارات را می‌بینید. برادر دوقلوی قشم است! خاکش یکی است. هوایش یکی است. آبش هم یکی است. ولی یکی اینطوری پیشرفت کرده ودیگری اینطوری مثل بیابان برهوت ول شده. یکی شده مرکز تجاری خاورمیانه و دیگری شده مرکز قاچاق و کارهای خلاف. چرا پسران من برای امرار معاش باید قشم را ترک کنند و به دوبی بروند و نوکری عربها را بکنند؟
شما شاید باور نکنید ولی حقیقت دارد. همین پنچاه شصت سال پیش٬ اوضاع عربهای امارات آنقدر خراب بود و مردمش آنقدر فقیر بودند که معمولا با همین لنج‌های قراضه به قشم و بندر عباس می‌آمدند و چند تا گونی نان خشک و لباسهای کهنه را بار میزدند و به دوبی می‌بردند. حالا برو ببین وضع آنها چجور شده و وضع ما به کجا رسیده!…»

راستش نمیدانم حرفهای آن پیرمرد چقدر درست و یا غلط است ولی هرچه که هست٬ باعث به فکر فرو رفتن من و همراهانم شد.
راستی چرا ما ظرف کمتر از پنجاه شصت سال اینقدر عقب افتاده‌ایم؟ چرا دیگران اینقدر جلو زدند؟
چرا مشکلات ابتدایی جامعه ما هیچوقت حل نمیشود؟ چرا همیشه توی همان پله اول زندگی یعنی تامین مایحتاج اولیه مثل آب و برق و نان و سوخت و وسایل تامین سرما و گرما مانده‌ایم؟
زندگی توی ایران اصلا شبیه یک زندگی در قرن بیست و یکم نیست. همه چیز بستگی به نیروهای ماوراء‌الطبیعه دارد.بجای برنامه ریزی در کارها نماز باران میخوانیم. هیچ قانون علمی و یا برنامه حساب شده‌ای وجود ندارد. همه چیز الله بختکی است.
اگر یک سال باران کم ببارد٬ کمبود آب مردم را به مرز هلاکت نزدیک میکند. بخاطر کمی باران میوه و ارزاق عمومی گران میشود. برق قطع میشود. کارهای تولیدی مختل میشود. وقت و عمر مردم توی ترافیک و صف نانوایی و بانک و غیره و غیره بیش از پیش تلف میشود.
و اگر یک سال باران زیاد ببارد٬ سیل جاری میشود. رودخانه ها طغیان میکند. زمینهای کشاورزی صدمه می بیند. قیمت محصولات کشاورزی افزایش پیدا میکند. خانه‌ها خراب میشوند. افراد زیادی بی‌خانمان میشوند و روزگار مردم دوباره به مشقت می افتند.
.
باوجودیکه مقام نخست یا دوم را در معادن گازی داریم٬ ولی در زمستانها مشگل کمبود گاز داریم و زن و بچه مردم باید در سرمای زمستان به زحمت بیفتند.
با وجودیکه دومین تولید کننده نفت هستیم ولی وارد کننده بنزین‌ایم.
هیچ چیز ی سر جای خودش نیست. یک آشفته بازاری درست شده که بیا و ببین.
من فقط نق نمیزنم. راه بیرون رفتن از این وضعیت را هم تا جایی که عقل و تجربه‌ام اجازه میدهد بیان خواهم کرد. منتظر باشید.

فرق پاکستان با ایران:


ترور خانم بینظیر بوتو این روزها باعث شده که بعضی از افراد دلشان بحال آینده پاکستان بسوزد.

برخلاف این تصور من فکر میکنم ما باید بیشتر نگران آینده کشور خودمان باشیم تا پاکستان. زیرا زمینه تحقق دمکراسی در پاکستان نسبت به ایران فراهم‌تر است و حتی با از بین رفتن خانم بوتو از صحنه سیاسی٬ مردم پاکستان در آینده نزدیک این امکان را دارند که در یک انتخابات نسبتا آزاد (یعنی با حضور احزاب موافق و مخالف حاکمیت) شرکت کنند و قدرت را به حزب برنده انتخابات واگذار کنند.
اما در ایران وضع بهیچوجه اینگونه نیست. هیچ حزب سیاسی مخالف حکومت حق حضور در صحنه سیاسی را ندارد. نامزدهای انتخاباتی نه تنها نباید از میان گروههای مخالف باشند بلکه باید التزام عملی به ولایت فقیه را قبلا اثبات کرده باشند و صد در صد گوش به فرمان مقام عظمای ولایت محسوب شوند. بنابر این دورنمای تحقق دمکراسی در ایران از طریق برگزاری انتخابات آرزوی خوشی است همانند پنبه خوردن شتر در خواب.
بطور خلاصه فرقهایی بین ایران و پاکستان وجود دارند:۱- اصولا در پاکستان بصورت یک خط در میان کودتا میشود. یعنی ابتدا کودتا میشود و حکومت نظامی اعلام میگردد و بعد از چند سال که آبها از آسیاب افتاد و جیب زمامدارانش حسابی پر شد٬ انتخابات آزاد برگزار میشود و قدرت را به نفر بعدی واگذار میشود. او هم چند سال حکومت میکند تا کودتای بعدی و همینطور این وضعیت ادامه دارد.

اما در ایران هرکس به قدرت برسد٬ هرگز داوطلبانه کنار نمی‌رود. اینقدر باقی میماند تا مردم حسابی از دستش کلافه شوندو آرزوی مرگشان را کنند. ضمنا لامصبا هیچ وقت جیبشان هم پر نمیشود. صد رحمت به زمامداران پاکستانی که هر چند سال یکبار نوبت را به نفر دیگری میدهند.

۲- زمامداران پاکستانی آنقدر فهم و شعور دارند که برای بازگشت رهبران اپوزیسیون خود به میهن اسلامی‌شان مانع تراشی نکنند در صورتیکه هیچ اپوزیسیون ایرانی جرات ندارد به کشور آبا و اجدادیش برگردد. توی فرودگاه خفت طرف را میگیرند و میبرند همانجا که عرب نی می‌اندازد.

۳-پاکستانی‌ها کم ادعا و مردمی زحمتکش‌اند. درحالی که از سالها قبل به تکنولوژی هسته‌ای دست یافته بودند هیچ‌وقت جنگ‌افروزی نکردند. در حالیکه ما اینطور نیستیم. وقتی دانشمندان ما در زیر زمین خانه‌شان انرژی اتمی تولید کردند٬ مقامات رسمی کشورمان بشگن بشگنی راه انداخته بودند که جمیله خانم رقاص هم به گرد پایشان نمیرسید.
هنوز طرف نیم کیلو کیک زرد تولید کرده بود خواهان محو اسرائیل از نقشه جهان و بدست گرفتن اداره امورات جهان شده بود. وای بحال آن روزی که دو سه تا بمب اتمی هم تولید کنند.

۴- پاکستانی‌ها آنقدر ظرفیت دارند که به رهبر اپوزیسیون خود که اتفاقا یک خانم نسبتا خوشگلی هم بود انگ مشکلات اخلاقی را نزنند. در حالیکه اگر خانم بینظیر بوتو در ایران بود تا بحال صدبار بازداشت شده بود و در مصاحبه‌های تلویزیونی به داشتن ارتباط غیر اخلاقی با عوامل جاسوسی استکبار جهانی و بنیاد سورس و غیره اعتراف کرده بود.

۵- خانم بینظیر بوتو برای تحقق دمکراسی در کشورش حمایت کشورهای غربی و مخصوصا امریکا را جلب کرده بود و این موضوع برای طرفدارانش مسئله حل شده‌ای بود. درحالیکه اگر یکنفر از اپوزیسیون ایرانی بخواهد برای تحقق دمکراسی در ایران از قبل حمایت قدرتهای جهانی را کسب کند٬ همین وبلاگ نویسان لندن نشین و تورنتو نشین شلوارش را بادبان میکنند.

چرا کمونیست نشدم؟

اخیرا بطور اتفاقی کتابی بدستم رسید که از خواندن آن خیلی کیف کردم. سالها بود چنین چیزی را نخوانده بودم. اسم کتاب « از آن سالها…» است و نویسنده‌اش آقای حمره فراهتی٬ از اعضای قدیمی سازمان چریکهای فدایی خلق است .
او سرگذشت خود را از دوران کودکی و سپس نحوه ورودش به فعالیتهای مبارزاتی و… را مفصلا در این کتاب شرح داده است. او در هر دو حکومت مدتی را در زندان بسر برده و با افراد مشهوری هم بند بوده است.
او تنها شاهد غرق شدن صمد بهرنگی در رودخانه ارس بود. چندین بار در دوران قبل از انقلاب به زندان افتاد و بعد از انقلاب نیز در کردستان همراه دیگر گروههای آنروزگار٬ مسلحانه جنگید و پس از دستگیری و زندانی٬ مدت زیادی بصورت مخفی زندگی کرد و همیشه از این شهر به آن شهر در حال فرار بود… او ماجرای فرارش به شوروی را شرح میدهد و اینکه چقدر در آنجا نیز سختی کشیده و نهایتا بعد از فروپاشی سوسیالیسم٬ به آلمان مهاجرت و فعلا در آنجا زندگی آرامی را دارد.

با خواندن این کتاب٬ شما بخوبی درمی‌یابید که همه زندگی این فرد تا قبل از رسیدن به آلمان٬ سراسر پر از تلاطم٬ سختی٬ دربه دری و سرگردانی٬ زندان و شکنجه و بدبختی و فلاکت بوده و خیری از زندگی و لذتهای آن ندیده است.
ضمن احترام به تلاشها و مبارزات همه کسانی که برای آزادی در هر دو نظام سختی و مرارت کشیده‌اند٬ بنظر من٬ افرادی نظیر او (نویسنده همین کتاب) در واقع قربانی توهماتی شدند که کمونیسم نام داشت و نهایتا بی‌تدبیری رهبرانشان از یکسو و کم ظرفیتی فرهنگی حکومت از سوی دیگر نسلی را به خاکستر نشاند.

ماههای اول پیروزی انقلاب٬ گرایش به سازمانهای چپی در ایران٬ نشانه روشنفکری و انقلابی‌بودن بود. خیلی از جوانان خوش‌فکر و پاک جذب آنها شدند که اکثرا سرنوشت تلخی را برای خود رقم زدند. بسیاری از آنها در اثر هیجانات انقلاب٬ به جنگ مسلحانه روی آوردند. برخی از آنها در درگیریها کشته شدند٬ عده‌ای نیز در زندان‌ها شکنجه و یا اعدام شدند٬ گروهی نیز آواره اینجا و آنجا شدند.

اگر صادقانه بگوییم٬ نه جذب شدن جوانانی مثل این نویسنده به گروههای چپی٬ از روی تدبیر و فکر بود و نه نپیوستن افرادی مثل من ٬ از روی تعقل و دوراندیشی. درست مثل یک جریان سیلاب٬ که بعضی از اشیا و افراد را که در مسیر خود قرار دارد می‌برد و بعضی را نه.
من جزو آن دسته افراد بودم که در مسیر سیلاب گروههای چپی قرار نگرفته بودم و الا معلوم نبود الان کجا بودم.
راستش را بخواهید چند چیز باعث شد که من از ابتدا در مسیر این گروهها قرار نگیرم:
۱- پدر من طرفدار مصدق بود و علیه حزب توده. از دوران بچگی اینقدر علیه خیانت‌های حزب توده شنیده بودم که نسبت به چپی‌ها حساسیت پیدا کرده بودم. البته تا مدتها فرق گروههای چپی را نفهمیدم و خیال میکردم همه گروههای چپی توده‌ای هستند و کمونیست.
۲- زبان گفتاری و نوشتاری چپی‌ها قلمبه سلمبه و غیر قابل درک بود. بارها کتابهای مارکسیستی را در اوایل انقلاب از اول تا آخر میخواندم بدون اینکه یک کلام از منظور آنها متوجه شوم و آخر سر عصبانی میشدم و آن را پرت میکردم توی سطل آشغال. پدر آمرزیده! مثل آدمیزاد حرف بزن دیگه! اینها چیه بلغور میکنید؟
۳- من اهل سبیل گذاشتن نبودم. کسانیکه یادشون میاد میدونند اکثر چپی ها سیبیلو بودند که موقع آب خوردن٬ نصف سبیلهاشون توی لیوان آبتنی میکرد. (البته این یکی شوخی بود)

خلاصه٬ این کتاب را حتما گیر بیاورید و بخوانید.

تاثيرگذارها:

تاثيرگذارها:

حتما خبر داريد يک بازی نه چندان بامزه در وبلاگستان راه افتاده که افراد و عواملی که در شکل​گيری شخصيت فرد موثر بوده​اند را می​نويسند. بی​مزگی اين بازی در مشکل بودن «موضوع آن» است و به​خاطر همين است که مثل بازی قبلی همه​گير نشده است.
با اين وجود٬ از آنجايی که نويسنده خوش قلم و با قريحه «نقطه ته خط » ما را به اين بازی دعوت کرده٬ چند روزی توی اين فکر بودم که طنزی در اين باره بنويسم ولی الان نظرم عوض شد و ميخواهم جواب اين سوال را بصورت نوشته​ای غم​بار و تاسف​آور بنويسم تا شما هم متاثر شويد:

عواملی که عميقا بر من تاثيرگذار بودند عبارتند از:

انقلاب:

جريان اين موضوع اينطوری بود که اولش ما انقلاب کرديم ولی بعدا قضيه برعکس شد.
اين انقلاب بدجوری روی ما اثر گذاشت. تمام ساختار فکری و نظام اعتقادی ما را بهم ريخت. قبل از انقلاب ما خيال ميکرديم «تا شاه کفن نشود٬ اين وطن وطن نشود» و واقعا باور داشتيم که «ديو چو بيرون رود فرشته درآيد» ولی زهی خيال باطل. انقلاب به من و امثال من نشان داد که چقدر اشتباه ميکرديم.
انقلاب برای من معلمی بود سنگدل که همه مشق​های نوشته شده​ام را خط ميزد و دفتر باورهايم را پاره ميکرد. او ميگفت در امتحانات آخر سال نمره​ها بر اساس لياقت است و نه رفاقت٬ ولی بی​انصاف در آخر سال به همه تنبل​های کودن نمره بیست داد ولی به ما حتی نمره خودمان را هم نداد.
ميگفت: در حکومت اسلامی٬ هيچ پستی به روحانيون واگذار نميشود٬ ولی بعدا ديديم که نه تنها چنين نشد بلکه کل اختيار و عنان يک مملکت را دادند به يک نفر روحانی بدون هيچگونه پاسخگويی و محدوديت. مطلقه و مادام العمر.
انقلاب بزرگترين تاثير گذار بر ساده​انگاری ما بود. انقلاب به من آموخت که از یک معلم اخلاق باید پرهیز کرد زیرا هم اوست که در برابر وسوسه​های شیطان تاب تحمل ندارد و اگر فرصتی بیابد ترتیب خودت و ناموست را خواهد داد. انقلاب به من آموخت که يک مرجع تقليد که بايد احکام خدا را استخراج کند چگونه در برابر نامردمی​ها سکوت ميکند و چه بسا لازم باشد حق را باطل جلوه ميدهد.
انقلاب بمن آموخت که بعضی از انسان​ها چقدر زود رنگ عوض ميکنند و چه ماهرانه ديگران را فريب ميدهند. طرف رنگ جبهه و جنگ را نديده ولی امروز چفيه می​بندد و جلوی ناموس مردم را می​گيرد و برای آنها مزاحمت ايجاد ميکند. گذاشتن ريش و پوشيدن پيراهن يقه آخوندی و تملق​گویی و چاپلوسی از ابزارهای اوليه رسيدن به يک پست و مقام دولتی است.
اين چيزها را انقلاب به من آموخت. من قبلا آنها را نمی​دانستم.

جنگ ايران و عراق:
وقتی صدام ميهن عزيز ما را مورد تجاوز قرار داد و خبر تجاوز به زنان هويزه را در اخبار شنيدم٬ راهی جبهه شدم. بدعهدیها و نابرابريهای حاکمان باعث نشد تا روحيه ميهن پرستي و دفاع از آب و خاک در ما کشته شود. هرموشک که به درفول اصابت ميکرد مانند تيری زهرآگين بود که به قلب و روح ما فرود می​آمد. خرمشهر زيبا و خاطره​انگيز که زمانی نگين خليج فارس بود بدست بيگانه افتاد. جمعی از بهترين جوانان اين مملکت که همگی دانشجويان دانشگاههای تهران بودند در اطراف هويزه به محاصره ارتش عراق درآمدند و قتل عام شدند. چه کسی ميتوانست در برابر اين اتفاقات بی​تفاوت باشد؟
جنگ طولانی عراق بسياری از سرمايه​های اين مملکت را از بين برد. هيئت​های مختلفی از سراسر دنيا برای ترغيب ايران به آتش بس وارد ايران ميشدند. از ياسر عرافات بگير تا محمدعلی کلی و اسقف​های کليساهای کاتوليک. هيچکدام نتوانستند حريف لجبازی و کم​خردی رهبران ايران شوند. همان اوايل جنگ٬ يکی از رهبران دنيا گفته بود که اين جنگ برنده ندارد٬ بهتر است عاقل باشيد و بيش از اين ادامه ندهيد.
بمباران هوایی٬ آژير قرمز٬ گريه و شيون زنان و بچه​ها٬ نگاههای معصومانه کودکان ٬کمبودها و ضف​های طويل برای اجناس کوپنی٬ هيچ​يک نتوانست به ما بياموزد که شعار « جنگ جنگ تا پيروزی » يک شعار توخالی و بدور از واقع​گرايی و خردمندی است. رهبران ما به ملت هرروز نويد پيروزی حق بر باطل را ميدادند و جوانان را برای جانفشانی در راه خدا ترغيب ميکردند.
دقيقا در همان زمانی که ساده​دلانی مثل من در جببهه​های غرب و جنوب خون و دل ميخوردند و به خيال خويش از مملکت و ناموس خويش دفاع ميکردند٬ آقازاده​ها در تهران از راندهای دولتی استفاده کرده و يک شبه بار خود را می​بستند. بسياری از آنها در زمان جنگ ٬ با ارز دولتی(هفت تومانی)٬ جنس وارد کردند و به قيمت بازار سياه فروختند.
اينگونه بود که بعد از جنگ ٬ بافت جمعيتی شمال تهران کاملا تغيير کرد. از میان قصرها و خانه​های مجلل٬ آدمهايی بيرون می​آمدند با يک من ريش و ظاهر مذهبی. پشت رل ماشين​های شيک و آخرين مدل کسانی را ميديدی که قيافه روستايی داشتند و فرهنگ بربريت. آقايان حسابی بار خودشان را بسته بودند همان زمان که ما را به جنگ و ايثار سرگرم کرده بودند.
اين چيزها باعث شد که جنگ بيشترين تاثير را روی من بگذارد. ديگر من گول هيچ اتفاقی شبيه جنگ را نخواهم خورد. قرار نيست ما جانمان را بدهيم و آقايان حال کنند.

زندان
خاطراتم از زندان را بصورت طنز نوشته​ام. یک روزی هم اگر حالی بود بصورت جدی خواهم نوشت.

مهاجرت:
در اين مورد هم بعدا می​نويسم. نوشته​های طولانی را کسی نمی​خواند. پس بهتر است سخن را در همين جا کوتاه کنم

سد سيوند و اعتراض ما

سد سيوند و اعتراض ما:

آقاجان! چه خبره اينقدر شلوغ ميکنيد؟ چرا با آبگيری سد سيوند مخالفيد؟ بر اساس کدام نظر کارشناسی و مهندسی ميگوييد با آبگيری سد سيوند آثار باستانی به زير آب می​رود؟ آيا تا بحال مدرکی و سندی ولو نامعتبر در اين باره خوانده​ايد؟ يا فقط حدس و گمان است؟
درست است که مديريت و تصميم​گيری​ها در مملکت ما تخمی است و به نظرات کارشناسی خيلی بها داده نمی​شود ولی کدام کارشناس و گروه مهندسی را سراغ داريد که نسبت به اجرای اين پروژه نظر منفی داشته باشد؟
آقاجان! ساختن سد مثل احداث يک استخر يا حوض توی حياط منزل نيست که همين​جوری هوس کنند و يک جا را پيدا کنند و با بيل و کلنگ بيفتند به جانش. مهمترين مرحله هر پروژه٬ طرح مطالعاتی آن است که معمولا توسط شرکتهای مهندسی مشاور انجام ميشود. شما تشريف ببريد توی شرکتهای مهندسی و ببينيد چه کسانی در آنجا کار ميکنند. اکثر آدم​های باسواد و تحصيلکرده و ميهن پرست​اند. حتی بدنه شرکتهای مهندسی متعلق به سپاه و جهاد٬ عمدتا از مهندسين کارکشته و متخصص و در عين حال ايران دوست است که کارشان را بخوبی و بدرستی انجام ميدهند.
من نميگويم که مهندسين مشاور اشتباه نمی​کنند. اشتباه در همه جا هست. مملکت ما پر است از پروژه​هایی که از اساس غلط بوده​اند. چه در فاز صفر و چه در مرحله اجرا. گاهی اتفاق افتاده که روی یک طرح بسیار عالی کار شده ولی در مرحله اجرا٬ آنقدر ندانم​کاری و لیفت و لیس و بخور بخور شده که نهایتا آن پروژه فاقد توجیه اقتصادی شده مثل طرح نیشکر و یا فرودگاه امام خمینی و صدها نمونه دیگر.
کار تحقیقاتی و مطالعاتی این سد از سال هفتاد آغاز شده و چیزی نیست که مربوط به باند احمدی​نژاد باشد. طراحان این پروژه نه احمدی نژاد بوده و نه خاتمی و نه هیچ حزب اللهی دیگر. این کارهای تخصصی توسط مهندسین هموطن خودمان صورت گرفته که مسلما آنها دغدغه و نگرانی​های من و شما را داشته و دارند. تا بحال هیچ آزمایش زمین شناسی و خاک شناسی از منطقه شاهدی بر احتمال آسیب رسانی به آثار باستانی را تایید نکرده. پس ما با چه کسی مخالفیم؟ اگر ما از عملکرد آقایان دل خوشی نداریم ٬ نباید بدون استناد به نظرات کارشناسی٬ با چیزی مخالفت کنیم که این تلقی ایجاد شود که معترضین اصولا با همه چیز مخالفند.
واقعا جای تعجب دارد. همه این مملکت را دارند خراب میکنند٬ آزادیهای فردی و جمعی را از زن و مرد٬ پیر و جوان سلب میکنند٬ تصمیم​های غیر کارشناسی و نابخردانه دولتمردان زندگی را بر مردم تلخ کرده٬ کسی اعتراض نمیکند. آنوقت یک سدی که روی آن کار کارشناسی شده( لااقل چنین ادعا میکنند) و میتواند برخی از مشکلات مردم منطقه را حل کند مورد اعتراض ما قرار میگیرد. آنهم بر اساس حدس و گمان از خطرات احتمالی.
اینجور مخالفتها و اعتراضات فانتزی است و بدرد کشورهای اروپایی میخورد. توی کشور ما اصل حیات و زندگی مردم در خطر است. بهوش باشیم.