Posted on جون 2, 2009 by mollah
در پی توزیع پرتقالهای رژیم صهیونیستی توسط برخی از عوامل وابسته به استکبار جهانی٬ شب گذشته در یک عملیات پیچیده اطلاعاتی٬ همه سبزیفروشیها و میوه فروشیهای مناطق مختلف تهران و حومه بازداشت گردیده و برای اجرای مجازات اعدام به دستگاه عدل اسلامی تحویل داده شدند.
لازم به ذکر است که همه نامبردگان همان لحظه اول یعنی قبل از اینکه به آنها دستبند بزنند و دو تا کشیده بخوابانند زیر گوششان٬ به همه جرمهای مورد نظر اعتراف کردند و از یک توطئه بزرگ براندازی از نوع پرتقالی پرده برداشتند.
سردسته آنها شخصی است به نام «غضنفر» که با نام مستعار «گضنفر» مبادرت به توزیع و فروش پرتقالهای رژیم اشغالگر صهیونیستی میکرد. بنا به گزارش رسیده از محل اختفای متهم تعداد دویست و چهل و سه قبضه پرتقال و مقادر معتنابهی پوست پرتقال و هستههای آنها کشف و ضبط و ضمیمه پرونده متهم گردید و برای بررسی کارشناسی بیشتر٬ یکی از ماموران تیم عملیاتی پرتقالها را برداشت و به منزل خود برد تا بدهد بچههایش بخورند و نتیجه را به مقامات دیربط منعکس نمایند.
لازم به ذکر است که فیلم اعترافات متهم امشب از شبکه اول پخش خواهد گردید ولی جهت اطلاع شما گزیدهای از آنرا برایتان پیاده کردهایم که ملاحظه میفرمایید:
برادر بازچو – آیا شما اعتراف میکنید که هدفتان از توزیع این پرتقالها اشاعه فرهنگ غربی و سکولاریسم و ترویج لیبرالیسم بوده که منجر به تشویش اذهان عمومی و تلاش برای براندازی نرم بوده؟
غضنفر- والا حاج آقا ما گه خوردیم. غلط کردیم. این دفعه آخرمان بود که بدون مجوز ارشاد اقدام به فروش پرتقال کردیم. شما به بزرگی خودتان ببخشید.
برادر بازجو- پس قبول دارید که پرتقالها به منظور اختلال در برنامههای هستهای نظام مقدس بوده و ضمنا میخواستید به مقاومت برادران حماس در غزه لطمه بزنید.
غضنفر- حاج آقا به جان بچهام من فقط دو سه تا از اونها را خوردم. خیلی شیرین بود. هستهاش را هم کاری نداشتم٬ تف کردم بیرون. غزه مزه هم من بیلمیرم!
برادر بازجو- خفه شو. چطور جرات میکنی به آرمان برادران فلسطین در غزه توهین کنی؟
غضنفر- جاج آقا. حالا شما بزرگواری کنید و ولمون کنید. قول میدم هیچوقت نروم توی کار پرتقال فروشی. از این به بعد بجای پرتقال سیب زمینی میآورم و میفروشم. خوب شد؟
برادر بازجو- احمق! سیب زمینی که مجانی توزیع میشه. آیا میخواهی سیاست انتخاباتی رئیس جمهور محبوب را مختل کنی؟ از کجا دستور میگیری؟ کدام وبلاگ را میخوانی؟ اسم فیلتر شکنی که استفاده میکنی چیه؟
غضنفر- لااله الا الله. عجب جایی گیر کردهایم ها. توی این مملکت همه چیزش سیاسی عبادیه. از سیب زمینیاش بگیر تا پرتقال و نارنگی و هویج و بادمجان و زرشک!
برادر بازجو- حالا به امام توهین میکنی؟ با کی بودی زرشک؟
Filed under: پراکنده | 7 Comments »
Posted on جون 1, 2009 by mollah
نزدیک انتخابات که میشود همه مسولین حرفهای قشنگ قشنگ میزنند طوریکه آدم شک میکند اینها ضد انقلابند یا نامزدهای انتخاباتی. میرحسین گفته اگر رئیس جمهور شوم گشتهای ارشاد را جمع میکنم. کروبی هم امروز گفته: من هم همینطور. اگر رئیس جمهور شوم هم گشت ارشاد را جمع میکنم و هم کشف حجاب میکنم. تلویزیون خصوصی و ماهواره برای همه آزاد. تازه این که چیزی نیست. به هرکس که مینی ژوب بپوشد پنجاه هزار تومان نقد میدهم. احمدی نژاد هم برای اینکه از قافله دیگر کاندیداها عقب نماند گفت: یعنی مشکل مملکت٬ گشت ارشاد است؟ مشکل مملکت٬ موی جوانان است؟ من خودم وقتی رئیس جمهور شدم دو سه بار گشت ارشاد را جمع کردم ولی دوباره توسط کشورهای غربی و جهانخوار با همکاری بعضی از عوامل ضدانقلاب در داخل کشور راه اندازی شد. محسن رضایی گفت: افسوس که دیگر کسی من را تحویل نمیگیرد. من اگر رئیس جمهور شوم سپاه را منحل میکنم که اینقدر چوب لای چرخ کارهای مملکت نکند و مثل نخود هر آشی خودش را نیاندازد وسط. عبدالله نوری گفت: بابا جمع کنید این بساط رو. من اگر رئیس جمهور شوم هم رهبر را عوض میکنم و هم قانون اساسی را. سعید مرتضوی گفت: متاسفانه نمیگذارند من کاندیدا شوم. اگر من رئیس جمهور میشدم همه زندانیان سیاسی را آزاد میکردم و آزادی مطبوعات را تضمین میکردم. فیلترینگ را از اینترنت برمیداشتم و وبلاگ نویسها را آزاد میکردم.این چه وضع دیکتاتوریه که شما راه انداختهاید؟ مقام رهبری هم در یک جلسه خصوصی فرموده بودند: حیف که من وظیفه خطیر رهبری را به دوش دارم والا خودم وارد صحنه انتخابات میشدم و برای ریاست جمهوری کاندیدا میشدم. آنوقت میدید چگونه مملکت را اداره میکردم. اولین کاری که میکردم بساط ولایت فقیه را جمع میکردم. این چه معنایی دارد که یک نفر هرجور دلش خواست با سرنوشت یک مملکت بازی کند؟ دومین کاری که میکردم با امریکا رابطه دوستانه برقرار میکردم. آخه ما از دشمنی با امریکا چه سودی بردهایم و تا کی میخواهیم کشور را در انزوا نگه داریم؟ سومین کاری که میکردم دین را از سیاست جدا میکردم و با بقیه علما و مراجع عظیم الجثه دسته جمعی برمیگشتیم توی حوزهها و مساجد. هاشمی رفسنجانی هم دید ای بابا همه دارند یک جوری حرف میزنند که انگار توی این سی ساله همه این آقایون هیچ کاره بودند و تمام این کارها فقط زیر سر عمه من بوده. بخاطر همین بود که او اظهار داشت اگر من رئیس جمهور شوم عمهام را جمع میکنم. با همه این اظهار نظرها بالاخره کسی نپرسید که این گشت ارشاد را چه کسی راه انداخت که حالا همه میخواهند آنرا جمع کنند؟
Filed under: پراکنده | Leave a comment »
Posted on آوریل 4, 2009 by mollah

دلایل متعددی وجود دارد که چرا از ایران برای کنفرانس گروه بیست دعوت نکردند ولی کشورهایی همچون اندونزی و ترکیه و هند وعربستان دعوت شدند.
چند تا از این دلایل بدین شرحاند:
– آنها میخواستند از ایران هم دعوت کنند ولی چون مملکت ما دو سه هفته کلا تعطیل بود خب کسی گوشی را برنداشت تا جواب تلفنها را بدهد. بسلامتی همه رفته بودند شمال و کلید مملکت را داده بودند به همسایه بغلی.
– توی چنین کنفرانسهایی معمولا سخنرانها حرفهای درست و حسابی میزنند و با آمار و ازقام مسائل جهانی را تحلیل میکنند و چکیده نظرات کارشناسی و اقتصاددانها را مطرح میکنند. این خارجیها ترسیدند اگر رئیس جمهور محبوب ایران را دعوت کنند طبق معمول باز می آید دو ساعت در مورد رسالت پیامبران و دعوت به یکتاپرستی و اینجور چیزها سخنرانی میکند و حال همه را میگیرد و نمیگذارد مردم به کارشان برسند..
– معمولا توی میهمانیها٬ مردم میخواهند راحت باشند. بزنند برقصند. شاد باشند. هرجور راحتند لباس بپوشند.
هیچ کس دلش نمیخواهد توی جشن تولد یا عروسی خودش یک حزب اللهی ریشو اخمو را دعوت کند بیاید آنجا خون همه را بکند توی شیشه .
– اما یک دلیل دیگر هم هست. اینها دیدند هوگو چاوز رفته ایران تا یک حساب قرض الحسنه توی بانک صادرات باز کند تا سال دیگر توی قرعه کشی برنده شود و یک چیزی مثلا ساعت دیواری یا یک سفر زیارتی به عتبات عالیات به اسمش دربیاید. خب. اینها دیدند ایران و ونزوئلا که الحمدلله مشکل اقتصادیشان را حل کردند و این فقط کشورهای استکباری و حامی صهیونیسم هستند که باید یک گلی بزنند توی سر خودشان. بنابر این گفتند ایران و ونزوئلا را ول کنید و بفکر نجات بقیه جهان باشیم.
– و بالاخره دلیل آخر: راستش میگن از جمهوری اسلامی دعوت کرده بودند که توی این کنفرانس شرکت کند ولی وزارت خارجه ایران به رئیس جمهور گفته بود: این خبر را جدی نگیرید. این دروغ اول آوریل است. بخاطر همین ایران در این کنفرانس شرکت نکرد.
Filed under: پراکنده | 2 Comments »
Posted on آوریل 4, 2009 by mollah
بر اساس آخرین خبرها و گزارشات رسیده٬ با موافقت مقام معظم رهبری٬ رهبر فوتبالیستهای جهان٬ دیگر نیازی نیست با تیمهای کره شمالی و جنوبی بازی کنیم. ایشان فرمودند یکراست بروید آفریقای جنوبی و در جام جهانی شرکت کنید. خودم به آقای نلسن ماندلا سفارشتان را میکنم.
متن درخواست رئیس تربیت بدنی و همچنین جوابیه معظم له بدین شرح است:
محضر مبارک ولی امر مسلمین
در راستای فرمایشات حضرتعالی مبنی بر اصلاح الگوی مصرف و جلوگیری از هزینههای اضافی٬ به استحضار میرساند با این وضعی که در بازی با عربستان داشتیم معلوم است که دو بازی باقی مانده در برابر تیمهای کره شمالی و جنوبی را هم میبازیم. بنابر این چه لزومی دارد این همه خرج روی دست دولت ارزشی و خدمتگزار بگذاریم.
اگر حضرتعالی موافقت فرمایید بهتر است بجای هزینه سفر به کرهتین(یعنی دو کره) که بلیط هواپیمایش خیلی گران است٬ برای اعضای تیم ملی و همراهان آنها٬ بلیط رفت و برگشت به سوریه بگیریم تا بازیکنان با توسل به حضرت زینب ٬ برای راهیابی تیم ملی کشورمان به جام جهانی دعا کنند.
متن جوابیه مقام معظم:
آقای دکتر علی آبادی
پدر ورزش ایران
نامه را دیدم
اشکالی در آن ندیدم
راه حلتان را پسندیدم
بلیط جام جهانی را برایتان خریدم
Filed under: پراکنده | Leave a comment »
Posted on آوریل 4, 2009 by mollah
بعضی از کلمههای زبان خارجی برای آدم خاطرهانگیزند. یعنی یک حادثهای رخ داده که منجر به حک شدن آن کلمه در ذهن و حافظه انسان شده است.
مثلا من از کلمه snake به معنی مار یک خاطرهای دارم که هیچوقت آنرا با کلمه دیگری مثل snack یعنی غذای سبک و آماده اشتباه نمیکنم.
چند سال پیش با یک عده از مدیران شرکتهای دولتی برای بازدید از یک نمایشگاه رفته بودیم آلمان. بیشتر آنها طبق معمول زبان خارجی بلد نبودند. من هم انگلیسیام تعریفی نداشت ولی خب٬ بهتر از آنها بود. توی گروه ما چند نفر مدیر حزب اللهی بودند که باوجودیکه زبان بلد نبودند ولی هیچوقت حاضر نبودند از ما که انگلیسیمان بهتر از آنها بود بخواهند بجای انها حرف بزنیم. دست و پا شکسته کلمات فارسی و انگلیسی را کنار هم میگذاشتند و غلط و غلوط منظور خودشان را میرساندند.
شب اول اقامتمان٬ مثل روستاییهایی که به شهر میآیند٬ بصورت دسته جمعی ریختیم توی رستوران هتل. هتل هم از اون هتلهای شیک بود. رستوران هتل خیلی مجلل بود و دکوراسیون زیبایی داشت. گارسونها همه خوشلباس و مودب مراقب همه چیز بودند. یکنفر هم اون وسط کنار یک آبشار مصنوعی و چند تا درخت و درختچه داشت با پیانو یک آهنگ آرامی را اجرا میکرد.
تعدادمان زیاد بود و همه ندید بدید و روستایی. همه بلند بلند حرف میزدند و با صدای بلند یکدیگر را صدا میزدند.
«حاج اصغر! بیا همگی بنشینیم اینجا صفاش بیشتره. روبروی این ضعیفههای موبور خارجی!»
خلاصه در ظرف کمتر از چند ثانیه ٬قبل از اینکه گارسونها از جای خود تکان بخورند٬ دو سه تا از میزها را هم بهم چسبانیده شد و هرکس صندلیای را از جایی برمیداشت و با خود به سمت جمع میآورد. خلاصه نظم و ترتیب رستوران بهم خورد و صدای جیر جیر پایه صندلیها و میزها فضای آنجا را پر کرده بود. بقیه میهمانان خارجی هم که بنظر خیلی باکلاس میآمدند توجهشان به این جمع دهاتی ما معطوف شده بود و دهانشان از تعجب باز مانده بود.
وقتی که همه سرجای خود نشستند و قاشق و چنگال و لیوانها را تلق تلق جلوی خودشان گذاشتند نوبت دستشویی رفتنشان شد. یکی از آقایون مدیرها که ریش و پشمی هم داشت فورا کتاش را از تن بیرون آورد و روی شانهاش انداخت و آستین پیراهن را هم تا آرنج بالا زد و از یکی از خانمهای گارسون پرسید:
اکسیوز می سیستر! (یعنی ببخشید خواهر)
ور ایز دبیلیو سی! (یعنی دست به آب کجاست؟)
آن خانم گارسون هم با لبخند او را تا مستراح همراهی کرد که لابد آن مدیر حزباللهی خیال کرد حتما همراه او تا داخل توالت هم میآید. بیچاره قند توی دلش آب شده بود.
با مشخص شدن مکان دستشویی٬ یک دفعه گروه ما مثل لشگر مغول هلهله کنان حمله کردند به توالتها.
حالا تصور کنید من و یکی دو نفر از دوستان که همچنان سرجای خودما نشسته بودیم و حرکات اینها را نگاه میکردیم چه حالی داشتیم.
موقعی که از دستشویی برمیگشتند دیدم چند نفر از آنها لیوانهای سر میز را برداشته و با خود به دستشویی برده بودند تا بجای آفتابه از آن استفاده کنند.
آقا ما از خجالت خیس شده بودیم.
خلاصه موقع سفارش دادن غذا شد. غذاهای خارجی برای بیشتر ما ناشناخته بود. بعضیها همینطور الکی از روی منو یک چیزی را سفارش میدادند. هرچیز را هم که گارسون میپرسید فقط یس یس جواب میدادند. لازم به گفتن است که یک جایی در منو مربوط به غذاهای اصلی بود و یک جایی هم مربوط به غذاهای سبک و بقول خارجی ها snack.
یکی از اون آقایون علیه السلام٬ وقتی دید غذاهای خارجی را نمیتواند بخورد. میخواست مثلا یک چیز سبکی سفارش بدهد مانند سیب زمینی سرخ کرده یا سالاد یا چیزی نظیر آنها. گارسون را صدا زد و گفت:
پلیز! وان اsnake! (یعنی لطفا یک عدد مار بیاور)
بیچاره snake را با snack قاطی کرده بود.
خلاصه از آن به بعد هر وقت میخواهم این دو کلمه را استفاده کنم یاد اون گوشکوبها میافتم.
Filed under: پراکنده | Leave a comment »
Posted on آوریل 4, 2009 by mollah
عرضم بحضور شما٬ امروز خیلی پکر شدم وقتی بازی ایران با عربستان را بصورت زنده از کانال فاکس اسپرت دیدم.
درست است که فوتبال برد و باخت دارد و این اولین و آخرین باخت تیم ملی ما نبوده و نیست ولی اینبار بدجوری تحقیر شدیم. آنهایی که مدتی در کشورهای عربی زندگی کردهاند بهتر میفهمند چه میگویم. قبل از آنکه ما نژادپرست باشیم عربها منتظر تحقیر ما هستند.
از قدیم الایام عربها از رویارویی با تیم فوتبال ایران وحشت داشتند مخصوصا اگر قرار شود بازی توی استادیوم یکصدهزار نفری آزادی هم برگزار شود. در چنین مواقعی آیدهآل برای آنها نتیجه صفر- صفر است.
اما حالا به لطف مدیریت دولت مکتبی٬ مدیریت ورزش مملکت افتاده است دست یک مشت نالایق. فوتبال ما آیینهای است از وضعیت مملکت ما. نالایقها سوار کارند و میخواهند با دعا و جادو و جمبل٬ تیم ملی را به جام جهانی ببرند.
امروز تیم عربستان٬ با وجودیکه یکی دو بازیکن خود را دراختیار نداشت ولی باز قادر بود در زمین حریف و در حضور یکصد هزار نفر٬ تیم ملی ما را مچاله کند و نشان دهد فوتبال ایران دیگر حرفی برای گفتن ندارد.
من نمیخواهم گریز به صحرای کربلا بزنم و این موضوع را سیاسی کنم ولی الحق و الانصاف هرچه فکر میکنم میبینم اگر فوتبال ما بخواهد رشد کند و مایه افتخار هر ایرانی باشد٬ باید مستقل از حاکمیت نظام ولایت فقیه باشد.
تا زمانی که مقامات مذهبی و حکومتی در ورزش این مملکت دخالت میکنند٬ امیدی به توسعه آن نیست. ممکن است چند تا مسابقه را بطور اتفاقی خوب بازی کنند ولی هیچوقت نمیتوانند با اقتدار و با برنامه جلوی حریف ظاهر شوند.
خوشبختانه یا بدبختانه٬ فوتبال یک خاصیتی دارد که سوء مدیریت آقایان را به صورت واضح نشان میدهد و مردم واقعیتهای آنرا بخوبی لمس میکنند ولی زمینههای دیگر مثل سیاستهای کلان کشور٬ سیاست خارجی٬ مسائل فرهنگی و آموزشی و بالاخره آزادی بیان و حقوق شهروندی٬ اینگونه قابل لمس نیست. یعنی مردم تحقیر شدن در زمینههای دیگر را به این واضحی لمس نمیکنند.
تا زمانی که هویت ایران و ایرانی با هویت این اقلیت مذهبی گره خورده٬ به ما اجازه نمیدهند تا به ایرانی بودن خود افتخار کنیم. این حکومت فقط تحقیر و سرافکندگی و عقبماندگی در همه زمینهها را برای ما به ارمغان میآورد. تحقیر در فوتبال نمونه کوچک آن است.
Filed under: پراکنده | Leave a comment »
Posted on آوریل 4, 2009 by mollah
جناب آقای جاج علی آقای دایی
صحنه را دیدم
از خواب پریدم
گل دوم سعودیها را دیدم
من که آفسایدی ندیدم
ای به گور پدر همچی فوتبالی خندیدم
Filed under: پراکنده | Leave a comment »
Posted on آوریل 4, 2009 by mollah
کسی از شما خبر دارد که این علما چه چیزی را میخواهند اصلاح کنند؟
الگوی مصرف را؟
اصلا مگر ما برای مصرف٬ «الگو» هم داریم که بخواهیم آنرا اصلاح کنیم؟
خب. حالا گیریم که «الگو» داریم٬ بفرمایید ببینیم چه کسی میخواهد این الگو را اصلاح کند؟ با کدام ابزار؟ با کدام سیستم و تشکیلات؟ با کدام طرح و برنامه؟
آقاجون! اصلا این حرفها به قیافه این آقایون نمیخورد. این حرفها مال جوامعی است که مدیریت آن علمی است نه هردم بیلی و ولایت فقیهی. مال جاهایی است که مدیران آن برنامهریزی و طرح و جدول زمانبندی حالیشان میشود. مال کشورهایی است که برای هر چیز آمار دارند. نظر سنجی دارند. مراکز تحقیقاتی و تدوین شاخصها دارند. در چنین جوامعی اگر دولت در مصرف چیزی سهلانگاری کند رسانههای موافق و مخالف آنقدر آزادی دارند که مو را از ماست بیرون بکشند و حتی وزیر یا مسئولی را مجبور به استعفا کنند.
این حرفها مال آنجاست. نه مال نظام گل و بلبل جمهوری اسلامی.
اینها حتی با نفت صدو سی- چهل دلاری هم نتوانستند به اوضاع درهم پاشیده کشور سر و سامانی بدهند. حالا انتظار دارید بتوانند الگوی مصرف ما را تغییر بدهند؟
بابا جمع کنید این حرفها را.
البته من این مقام عظما را بهتر از شما میشناسم و میدانم چگونه این عنوان اصلاح الگوی مصرف را برای امسال انتخاب کرده است.اما بعضی از شما خیال میکنید علی آباد هم برای خودش شهری است و لابد خبرهایی هست و لذا این حرفهای مقام معظم را ممکن است جدی بگیرید. آقاجان همش کشکه. اینها تنبان خودشان را هم بلد نیستند بالا بکشند چه برسد به اصلاح الگوی مصرف.
من چند تا مثال ساده برایتان میزنم:
شما بهتر از من میدانید که بنزین در کشور ما چه نقش پر اهمیتی دارد. آنقدر بنزین مهم است که از آن بعنوان اهرمی علیه فشار به نظام نام میبرند. یعنی اگر کشورهای غربی بتوانند جلوی ورود بنزین به ایران را بگیرند٬ قطعا مشکلات عمیقی را میتوانند بر ایران تحمیل کنند.
خب. اگر مسولین یک ذره عقل توی کله پوکشان بود٬ میآمدند جلوی مصرف بیرویه بنزین را میگرفتند.
ولی چرا نمیتوانند در مصرف بیرویه بنزین اقدامی کنند؟ چون این کاره نیستند. چون آمار ندارند. اگر هم آمار بگیرند٬ آنرا دستکاری میکنند. اگر چهار تا کارشناس دلسوز هم بخواهند حرفی بزنند٬ فورا زیر پایشان را خالی میکنند. توی این سیستم چاپلوسی بیشتر از یک حرف کارشناسی اثر دارد. اینها حتی قادر نیستند جلوی تبخیر شدن بنزین را در هنگام پرکردن باک بنزین ماشینها بگیرند. از این سادهتر؟
یا مثلا ببینید تلفات مصرف گندم و نان در کشور ما چگونه است. توی این سی ساله هیچوقت ما نتوانستیم جلوی واردات گندم را بگیریم. همین سال گذشته چندین میلیارد دلار گندم وارد کردیم. سالهاست که ایران جزو مهمترین خریداران گندم در دنیاست . بر اساس آماری که چند سال پیش سازمان غله داده بود٬ یک سوم واردات گندم ایران از طریق پخت غیر صحیح تلف میشود. یعنی هر ساله میلیاردها پول این ملت بدبخت را میدهند گندم و نهایتا یک سوم آنرا میریزند جلوی گاوها.
خب. ای مدعی مدیریت جهانی! ای نایب امام زمان! لااقل بجای اینکه پولهای این ملت را بریزی توی حلق حماس و عنترهای حسن نصرالله برو یک فکری به حال الگوی مصرف نان این ملت بکن. بجای اینکه پول ملت را بدهی به چین و کره شمالی برایت موشک دور برد درست کنند٬ برو یکسری دستگاههای مکانیزه پخت نان تهیه کن که اینقدر تلفات گندم نداشته باشیم.
آخرین مثال. ببینید. کانادا پرآب ترین کشور دنیاست و مشگلی درتامین آب آشامیدنی ندارد ولی همین کشور٬ از سالها قبل برای مصرف آب برنامهریزی کرده است. اما برعکس٬ ایران در یک منطقه کم آب قرار گرفته ولی میزان تلفات آب آن (فقط در مسیر لولههای زیر زمینی ) یک رقم نجومی و سرسام آوری است.
آیا بنظر شما این مملکت ماهواره نیاز دارد یا نوسازی شبکه آبرسانی؟
بخاطر این چیزهاست که من میگویم این فرمایشات مقام عظما از روی باد معده مبارک است نه از روی تدبیر و سنجش.
Filed under: پراکنده | Leave a comment »
Posted on آوریل 4, 2009 by mollah
تازه پا به سن بلوغ گذاشته بودم و علائم مردانگی در قسمتهای مختلف بدنم ظاهر شده بودند. از جوش غرور و دورگه شدن صدا بگیر تا جوانه زدن چند تار مو در قسمت شرمگاهی.
همه آن علائم قابل تحمل بودند غیر از این آخری.
لامصب بدجوری اذیت میکرد. همیشه خارش داشت و آدم مجبور بود دستش را بکند داخل جیب شلوارش و به بهانهای٬ بطوریکه کسی متوجه نشود٬ کمی انجا را بخاراند و یا لااقل اون کوفت زهرماری (سرمایه اسلام) را جابجا کند.
دوران کودکی و نوجوانی ما مثل الان نبود که بچهها چشم و گوششان باز باشد و امکانات در دسترشان.
مثلا یکی از مشکلات من این بود که چگونه آنها را کوتاه کنم. ممکن است بگویید: خب با قیچی یا مثلا تیغ صورتتراشی.
جهت اطلاع شما باید عرض کنم چند بار با قیچی سعی کردم این کار را بکنم ولی تجربه ناموفقی بود چون اولا نمیتوان آنها را از ته کوتاه کرد و همین باعث میشود که سر آنها تیزتر شود و مثل نیزه فرو برود در جاهای حساس بدن. ضمن اینکه استفاده از قیچی برای آن کار بخصوص٬ بیخطر هم نیست. کافی بود کمی حواسات پرت شود و در یک لحظه کوتاه٬ همه آمال و آرزوها از بیخ بریده شود.
این از قیچی. و اما از «تیغ ناست دوسوسمار» هم میترسیدم. ضمن اینکه خب نمیشد تیغ اصلاح صورت بابام را بردارم و آنجا را کوتاه کنم. اگر میفهمید که بدبخت میشدم.
البته بعدها توی این کار استاد شدم ولی الان دارم ماجرای همان دوران اولیه را برایتان بازگو میکنم.
بالاخره بعد از مدتی رایزنی با دوستان و هم سن و سالهای خود به این نتیجه رسیدم که بهترین و موثرترین راه برای خلاص شدن از شر آن علائم مزاحم٬ رفتن به حمام عمومی و استفاده از داروی نظافت است. شنیده بودم آنها را از بیخ میکند و مثل آینه٬ صاف صاف میکند.
خلاصه یکروز توی هفته رفتم حمام عمومی. خیلی دقت کردم موقعی بروم که خلوت باشد و توی آن محوطه اولیه٬ یعنی همانجا که یک ردیف کمد بود و باصطلاح رختکن٬ افراد کمتری باشند تا من بتوانم راحتتر از آن آقای حمامی یک بسته واجبی بخرم.
خلاصه درد سرتان ندهم. خیلی با خودم کلنجار رفتم که چی بگم و چی نگم. بهرحال دل به دریا زدم و خجالت را کنار گذاشتم و با اعتماد به نفس٬ داخل حمام شدم. توی رختکن دو سه تا پیرمرد بودند که مشغول خشک کردن خود بودند.
من هم سلام کردم و رفتم جلوی یکی از آن کمدها و لباسهای خودم را درآوردم و لنگ قرمزی دور کمرم بستم و رفتم به سمت آن آقای حمامی که مشغول خشک کردن و تا کردن لنگها بود. آهسته و آرام به او گفتم: ببخشید یک بسته داروی نظافت!
حمامی٬ قیافه خشمناکی بخود گرفت و پرسید: برای کی میخوای؟
جواب دادم: برای خودم.
چشمان حمامی داشت از تعجب از حدقه میزد بیرون!
مثل این بود که من درخواست نابجایی کردم و مرتکب عمل خلافی شده بودم. با یک لحن تحقیر آمیز و با صدای بلند بطوریکه بقیه هم بشنوند گفت: «برو بزرگترت را بیار!
عجب دوره و زمانهای شده! بچه به این فسقلی داروی نظافت میخواد!»
آخ چه صحنه بدی بود. از خجالت آب شدم رفتم توی زمین. لباسهایم را پوشیدم و موقع بیرون آمدن از حمام یک فحش آبداری نثار حمامی کردم و الفرار!
Filed under: پراکنده | Leave a comment »
Posted on آوریل 4, 2009 by mollah
بنا بر گزارش خبرگزاریها شب گذشته چند لشگر پیاده و زرهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که با آتش توپخانه و جنگنده بمب افکنها حمایت میشدند با عبور از میادین مین و موانع سیم خاردار٬ وارد منطقه اینترنت شدند و با یک عمیلیات گاز انبری چند روستای سوق الجیشی اینترنتی را به محاصره کامل درآوردند. در این تهاجم گسترده نیروهای سپاه از بمب های خوشه ای و گلوله های میکروبی و شیمیایی استفاده کردند و مناطق مسکونی و چند وبلاگ روستایی را منهدم کردند که باعث ترسیده شدن چند وبلاگ نویس شد. بنابر شاهدان عینی از مناطق جنگی عده ای از وبلاگ نویسان در حال فرار به مناطق امن تر هستند.
گزارشهای تکمیلی حاکی از نبرد سنگین آتش توپخانه و خمپارهاندازها در حوالی روستای معلوم الحال «آویزون» دارد و دود ناشی از انفجار انبار مهمات آن سایت از فاصله دور نیز قابل مشاهده است.
بنا به گزارش قرارگاه خاتم الانبیا٬ نیروهای سپاه هم اینک در حال جستجوی خانه به خانه آن سایت مستهجن هستند و گزارشها حاکی از به اسارت درآمدن چهارتن از فرماندهان آن سایت و به غنیمت گرفتن تعداد زیادی عکسهای لختی و فیلمهای بیناموسی دارد.
برای اطلاع شما عزیزان از چند و چون این خبر٬ ارتباط زندهای داریم با دکتر گوشکوبیان کارشناس استراتژیک جنگهای پارتیزانی و استاد دانشگاه در حال تاسیس زورآباد سفلی و عضو سابق آکادمی نان خشکه فروشیهای جنوب تهران:
– آقای دکتر! شما بفرمایید نظرتان در مورد این عمیلیات تهاجمی سپاه به سایتهای اینترنتی چیست و آنرا چگونه ارزیابی میکنید؟
– بعد از عرض سلام و احوالپرسی و تبریک عید نوروز به همه شما و هموطنان عزیز٬ باید بگم والله من بیلمیرم! یعنی نمیدانم.یک سوال آسان بپرس.
– آقای دکتر! نمیشه شما باید به همین سوال جواب بدین.
– والله. چی عرض کنم؟ بنظر من سپاه دچار یک اشتباه استراتژیک شد. نباید به اینترنت حمله میکرد. مثل حمله امریکا به عراق٬ سپاه هم در باتلاق اینترنت گیر خواهد افتاد.
– آقای دکتر! ولی سپاه اعلان کرده میخواهد اینترنت را پاکسازی کند و ایمان و تقوای را به آنجا ببرد
– خب. همانطور که دمکراسی را با حمله نظامی به یک کشور نمیتوان محقق کرد٬ با ارعاب و تهدید و هک کردن سایتها نمیتوان جلوی ایدهها را گرفت و اینترنت را یکدست کرد.
-ولی آقای دکتر! خیلی از وبلاگ نویسها ترسیدهاند. شما آینده را چگونه پیش بینی میکنید؟
– ای آقا! عجب ساده اید شما. کی ترسیده؟ شما نگاه کن این روزها لحن نوشتههای وبلاگ نویسها تندتر شده یا محافظهکارانهتر؟
الان حتی ترسوترین وبلاگ نویس ها هم علیه خامنه ای مطلب مینویسند و قتل یک وبلاگ نویس جوان را در زندان محکوم میکنند. دخالت سپاه و بسیج در اینترنت باعث شکسته شدن خطوط قرمز خواهد شد. هر سایتی را که ببندند بعد از مدتی سایت دیگری درست میشود. البته ما نباید از سایتهای بی ناموسی حمایت کنیم ولی آنها (سپاه) که فقط دنبال چنین سایتهایی نیست. هدف آنها یکدست کردن فضای اینترنت است که یک مبارزه از پیش باخته شده ای است.
آنها وارد کارزاری شدهاند که برایشان جز جری کردن کاربران اینترنت و رودررویی با مردم ثمری ندارد و نهایتا با خفت و خواری عقب نشینی خواهند کرد. البته مملکت ما همیشه اینطوری بوده. ابتدا چند روزی را با زور و کتک میخواهند جلوی یک چیزی را بگیرند بعد که می بینند نشد آنرا ول میکنند و میروند سراغ سوژه ای دیگر.
– ممنون از شما آقای دکتر گوشگوبیان
– من هم ممنون…. آی نون خشک میخریم. دم پایی کهنه- سماور- لباس کهنه میخریم….
Filed under: پراکنده | Leave a comment »